شهریـار




























عاشقــ♥ــانـه|جمــلات|داسـتان|موضوع

شعر های عاشقــــــــ♥ـــانــه|جملات|داستان|

 باید از محشر گذشت

این لجنزاری که من دیدم سزای صخره هاست 
گوهر روشن دل از کان جهانی دیگر است 
عذر می خواهم پری
من نمی گنجم در آن چشمان تنگ 
با دل من آسمان ها نیز تنگی می کنند 
روی جنگل ها نمی آیم فرود
شاخه زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنه ی این درد نیست
بره هایت می دوند 
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو
یک شب مهتابی از این تنگنای
بر فراز کوهها پر می زنم
می گذارم می روم ناله ی خود می برم 
درد سر کم می کنم
چشمهایی خیره می پاید مرا 
غرش تمساح می آید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامریست
دست موسی و محمد با من است 
می روی ، وعده ی آنجا که با هم روز و شب را آشتیست 
صبح چندان دور نیست...

شهریـار



مطالبی ک باید بخونی..متن های عاشقانه

مطالبی ک باید بخونی..متن های عاشقانه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 دی 1392برچسب:, در ساعت 19:14 توسط amin_051 | ?????